بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت بیست و دوم
زمان ارسال : ۲۳۴ روز پیش
تازه از حمام بیرون آمده بود. صدای موتور شنید. فهمید امیرطاها هنوز نرفته است! سمت پنجره رفت و سرش رابیرون برد، صدایش بزند. اما ندیدش! موهایش خیس بود و باعث شد یخ کند. همین که خواست برگردد، امیرطاها با موتور توی کوچه رفت. فهمید پیش مادرش بوده است. چه راز و نیازی داشتند که اینهمه طول کشید، معلوم نبود! رابطهی امیرطاها و مادرش، صمیمانهتر از باقیشان بود. همه به محبت بینشا
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
نسترن
00سپاس💜